مادربزرگ
مادربزرگ
یه درختِ پیر و کهنه کنجِ باغچه ی حیاطه
یه مادربزرگ رو ایوون تو دسِش شاخه نباته
چنتا نوه و نتیجه تو حیاط ، میدُون هر روز
اشکاشون از روی غم نیس ، الکی ، اما چه با سوز !
صدای قهقهه هاشون توی این خونه می پیچه
روحِ این مادر بزرگ هم بدونِ بچه ها هیچِ
عطرِ اون گلی که چیده مادرِ بزرگِ خونه
طعم میوه ی بهشتیش کیه که اینُ ندونه ؟
یه افق عشقِ تو چشماش قدِ دریا مهربونه
تا ابد دلش یه رنگِ ولی از سفر می خونه
صدایِ سُک سُکِ اول ، اخمِ اون که چِش گذاشته
وسطی ، همهمه ، بیرون بره اون که گل نداشته
آب بازی تو حوضِ خونه ش که پُرِ از ماهی قرمز
شاید ناراحتِ اما ، نمیاره به رو هرگز
همه ی بچه ها دورش ، منتظر برای قصه
تنها یادِگارِ مادر ، براشون فقط یه حسه
عطرِ اون گلی که چیده مادرِ بزرگِ خونه
طعم میوه ی بهشتیش کیه که اینُ ندونه ؟
یه افق عشقِ تو چشماش قدِ دریا مهربونه
تا ابد دلش یه رنگِ ولی از سفر می خونه
خرداد ۹۱