خیلی وقته با هم نخندیدیم
خیلی وقته با هم نخندیدیم…
رو زمین خوابه و زمین گیره ،صــورتش رنـگِ زردِ پــاییزه
مثلِ من غصـه داره و امشب ، حــالِ هــر جفتمون غم انگیزه
خیلـی وقته با هم نخندیدیم ،روز و ماهش دقیق یادم نیست
آخرین باری که تو آغوشش ،گریـه کردم،،رفیق،یادم نیست
چند ماهی شده که هرشب با، نفساش کــه میگیره درگیـرم
چنــد ماهـی شده نخوابیدم ،دورِ تختش تـا صبح راه میــرم
روزِگاری که نا خلف بودم،اون حواسش به خوبیاش جم بود
مادری که بامن تمــــومِ عمـر،نــرم تر از گــلایِ مـریم بـود
من بهـش اعتنـــا نمیکــردم ،تـو نمــازش برام دعـا میکرد
لحظه هایـی که قهر میکردم،بــا محبـــت منو صــدا میکرد
شیــره یِ جـونشو بهم دادو،حـــقِ مــردی بــِجا نیو وردم
زندگیم داشت غصه میخورد و،غصه یِ زندگی رو میخوردم
ِ
غم که داشتم ولش نمیکردم ،وقـتِ شـادی با دیگـرون بودم
کـاش قبل از روزای بیماریش ،همـه روزامــو مــالِ اون بودم
هرکسی دوس داره تا صد سال ،سایـه یِ مــادرش سرش باشه
وقتــــی از هوش میره میترسم ،،نکنـــه بارِ آخــــرش بــاشــه
- پـــــــــــــی نوشـــــــــت:
- هوایِ فرشته ها رو داشته باشیم
- این نوشته شرح حال ایام بیماری مادر خودمه