نفرین من تو رو گرفت …
با همه هم توفرق داری، باهمه بی تفاوتی
به هیچکیّم رو نمیدی،یه فرد بی روابطی
گوشه نشین خونه ای ، بیمار تنهایی شدی
از همه کینه داری و ، توبی جهت،توبیخودی
همه ازت شاکی شدن ، دورُ وَرت چه خالیه
تنهای بی کسی شدی ،می فهمَمـِت چه حالیه
نفرین من تورو گرفت، به من رسیدی آخرش
اومدی با من بمونی؟! زمونه با خود ببرش
بچش طعم ِ دلتنگی و؛می فهمی که چی می کـِشم
میخوام فراموشت کنم ؛ دلتگیامو می کُـشم
من دلم تنگ خودمه ؛ همون من ِ شوخ طبعیّم
ببین چه کار کردی بامن ، درگیر افسردگیّم
بـِکش درد تنهایی و تا بفهمی چی کـِشیدم
تا بفهمی بدون تو ؛ به آخر خط رسیدم
فرقی نداره واسه من ،هردومونـَم تلف بشیم
درد دوتامون یکیّه ، جدایی و درد می کـِشیم