آینه ها

می خوام از حس حضورت

واسه آینه ها بخونم

تو شبم رویا بسازم

تا سحر با تو بمونم

جلو آینه ها بشینم

تو رو حس کنم کنارم

تو رو تو بغل بگیرم

سر رو شونه هات بزارم

آینه از هرم نفس هام

داره تا رو تیره میشه

تورو گم میکنم او تو

اینه کا رمن همیشه

تموم بغضمو دارم

می ریزم تو هر دو دستم

میکوبم تو دل اینه

جای آینه من شکستنم

میشکنم اما دوباره

پا میشم انگار نه انگا ر

دستمو به در میگیرم

تکیه میکنم به دیوار

تو نه در بودی نه دیوار

به تو تکیه کرده بودم

مگه بهت نگفته بودم

که شدی همه وجودم

حالا با چشمای گریون

رو ی اینه اشک میریزم

قلبمو جمع میکنم تا

مث آینه دور بریزم

از این نویسنده بیشتر بخوانید: