فنجون نفت
توی کُمُد دنبالِ عکساتم
انگار یه چیزایی رو یادم نیست
من چهره تو از خاطرم بُردم
اینبار حوّا مال آدم نیست
عکساتو می چینم روی میزَم
هی با خودم گریه…تنفر…آه
شعرامو پرپر می کنم شاید
یادم بیاد اون روزای کوتاه
یادم بیاد روزایی که بودی
دستات بهم جرات می داد باشم
هرچند طول عمرشون کم بود
باعث می شد توی دلت جا شم
کبریت و نفت و عکسای پاره
یادم نمیاد که یهو چی شد
تنها همینو خاطرم منوده
عکسات با موهام قیچی شد..
توو خونه بوی نفت پیچیده
من خیسِ خیسم خوب می دونم!
باور نکردی که دوسِت دارم
باور نکردی با تو میمونم
سخته که حالا پیشِ من نیستی
شاید بودم آیینه ی دِقِّت!
کبریت روشن میشه وقتی که
یه ذرّه کم میشه به من عشقت
روی تنِ گیجِ یه کاناپه
افتادم و عین حیالت نیست
روزای اوّل اون زنه می گفت :
“جز نفت توو فنجونِ فالت نیست!!
زهرا خیراللهی
30/۱۱/۹۱
نقـــــــــــــــــد کنید
پ.ن:نمی دونم دق و عشق قافیه میشن یا نه