اولین ترانه
تو رو می بینم از اون دور، توی انتهای این شهر
توی این هوای مسموم، تو بامن، من با خودم قهر
توی اون خونه ی تردید، که رسیده به یه مشت ابر
تو مساوی با سکوتی، من ولی می بازم از صبر
متنفرم از این که، توی فاصله اسیری
مث صبحای خیابون، تلخی و دوری و دیری
واسه یک بار، مث یک خواب، برس از نهایت شب
منو تکثیر کن رو لبهات، و رها کن منو با تب
توی متن تلخ کافه، حل میشم میون فنجون
صندلی خالی تو، چنتا میله، مث زندون
جَرَیان داری تو رگهام، توی وضعیت قرمز
منو بردی توی تردید، که همیشه؟ یا که هرگز
می دونم آخر بازی، ای دل ساده و مفلوک
میگذره از من و این شهر، روی خط کشی مشکوک
میرسه سکانس آخر، تو پیاده رو، همین جا
من و تو رد میشیم از هم، مث دو آدم تنها…
-
سلام دوست عزیز واسه اولین کار خیلی خوبی بود!امیدوارم ترانه های بعدیتون بهتر از این باشه لایک... @};-
-
درود مرتضي جان؛ خوش آمدي؛ با اميد عزيز موافقم ؛ و فضاي كار خوب اما تازگي نداشت و استفاده از برخي واژه ها بود كه ترانه شما را تازه تر كرده بود؛ استاد يه خورده ارتباط را سخت كرده بودي؛ ببين داشتي از كافه ميگفتي قرار؛ پس بايد تصاوير ملموس تر ميشدن تا مخاطب دچاره مشكل نشه؛ در كل ترانه خوبي از شما خوندم ؛ موفق باشي
-
درود جناب شمالی به آکادمی خوش اومدین ترانه ی خوب شمارو خوندم و منتظر ترانه های بعدی شما خواهم بود لایک شد @};-
-
به عنوان اولین کار محشر بود. =D> =D> =D> =D> =D> =D> به آکادمی خوش اومدین. @};- لایییییییییییییییک ;))
مطالب پیشنهادی