فصل گلا

خدا کم پیدایی،نیستی پیش ما
چه می کنی،خوش می گذره بدون ما!
چه خبر از ستاره ها وقتی سرشماری می کنی
از آسمون بگو وقتی بهش سفارش می کنی
بپرس قاصدکی خبر نداشت از اون وَرا؟
از پروانه ها بپرس کی میاد فصل گُلا
منم آدمت بودم مثل تموم آدما ت
چرا همش گم میشم تو جواب نامه ها ت
بابا به دل نگیر گناه بوسیدنامو
مگه چقدر میشه کشید تحمل ِغصه هامو
اسم من تو لیست بنده ها ت دوباره گم شده
اومدم بهت بگم دلم تنگ یک نگات شده

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

  • سمیه سجودی ( نیاز ) سلام یا من مشکل قافیه دارم یا این قافیه مشکل داره نمی دونم @};- ولی کار رو دوست دارم @};-
  • عمران عیسوند ضمن خوش آمد باید بگم ،زیبا بود/حس غریبی میده به آدم با توجه به نکات دوستای دیگه، در انتظار بعدیتونم @};-
  • مریم جلائی درود خانم نجفی به آکادمی خوش اومدین ترانه ی خوب شمارو خوندم و منتظر ترانه های بعدی شما هستم موفق باشید@};-
  • پرویز کدخدایی سلام ترانه ی زیبایی بود آهنگ خاصی داشت @};- =D>
  • امید منتظری خوش اومدی داداش هم مشکل وزنی داشت و هم مشکل قافیه ببخش که رکم امیدوارم شاهد کارای دیگت باشم لایک
  • مینا ملکی لیلای عزیز به آکادمی خوش اومدی @};- موضوع کارت زیبا بود ولی وزن و قافیه نداشت. =D> منتظر کارای بعدیت هستم. @};-
  • محمد حسین سلطان زاده موضوع شعر جالب بود ولی از لحاظ وزن ضعیف امیدوارم که در ترانه ی بعدی بهتر شه @};-
  • مجید شمس خوش آمدی دوست گرامی سعی بر خلق موضوع و ترانه ای خاص داشته ای اما متاسفانه ترانه شما وزن و قافیه جالبی نداره و به متن نزدیک تره و منتظرم تا کارهای زیبای شما را در آینده ببینم @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};- @};-
    • لیلا نجفی شاعرا ن ترانه سرای مهربان.ازنگاهتون سپاس... من ترانه سرا نیستم...ساده نویسی ام که حرفاهاش رو در قالب سطرهای شاعرانه به مخاطبانش نشون میده....اولین بار بود که در یک عصر دلتنگی این شعر بی وزن و قافیه رو نوشتم ...من اینجا به دعوت یک دوست اومدم و یادگاری گذاشتم...نه برای اینکه جای ترانه سرا خودمو نشون بدم...نه......من همون ساده نویس تو صفحه وبلاگ خودم هستم....و شما دوستان مهربان من خواهید ماند . بخاطر خوندن تکه شعر ساده ی بی وزن و قافیه ام سپاسگزارم @};- تا وقت هست بگو آبادی نگاهت کجاست؟! من از ویرانی چند واژه آمده ام که بی طعم آبی نگاهت در راه... قافیه اش لنگ میزند ، از سکوت تلخند های مدامم که دیگر مپرس چیزی شبیه آوارگی برگهای پاییزی ام که سرنوشتم را دست به دست خزان به دوش می کشد ، کاری نمانده جز این که چند حکایت جا مانده از خودم را در برگهای دفتری خط خورده بپیچم و به آیین شاعران در پای چنار خسته ی کوچه های بی پلاک به امانت بسپارم... تو ای نگاه آبی جاودانه در حجم دلتنگی های سیاه این دفتر فانوس به دست بگیر و راهی میانبر به خط های شکسته ی من بزن در همان کوچه های بمبست خیال مرا به وقت سرودن از آینه ها.... خواهی یافت .............. @};-