حواسم نیست
دلم داغون شده از این ، تبسّمهای اجباری
کنارِ تو نشستن ها ، تو این روزای تکراری
برو از خاطرم بیرون ، برو نیستم ، دیگه مُردم
خودت نیستی با عکسِ تو ، چقد من خونِ دل خوردم
کنارِ ساحلی از غم ، با اون قولای تو خالی
شدم امروز یه دیوونه ، تو اون حرفای پوشالی
دیگه خسته از این آهم ، از این گیتارِ نامفهوم
از این تنها نشستن ها ، از این فردای نامعلوم
دارم دیوونه می شم باز ، تو این بارونِ پی در پی
با رویای تو درگیرم ، یکی داد می زنه باز ، هِی !
از اون روزی که تو رفتی ، دیگه روحم تو دنیا نیست
دیگه عشق تو دلم مرده ، حواسم هم به فردا نیست