برودست از سرم بردار
دلم آغشته در خون شد ، و تو رو سر حنا داری
تنم در ظلمتی خوابید ، و تو در شادی بیـــداری
***
بیابانگردِ صحرایم ، نمت برسبزه ها باریــــــــد
عطش روی لبم پنهان ، عذابم رو دلت چسبید
***
تنم چون بید لرزیده، و تو می خندی مستانـــــه
تو سرمای دلت مجنون ، سیاه چالی تو زندانه
***
برو دست از سرم بر دار ، مترسک بی دل و نازی
کشیدی پوست از تن رو ، نمی خواهم تو دلبــازی
***
شریکِ زندگی گم شد ، تو فوتِ جشنِ بی درمان
سلامِ شمعِ دلم خاموش ، به درد و دلـهره گریان
***
چو سیلابی شده دردم ، شبح از کوه می ریـــــزد
عصای تکیه اش گم شد، چو پیری خسته می خیزد
***
برو راکد شده عشقم ، درونِ صبرِ بیمــــــــارم
دلم بالونِ دردم شد ، نمی گم به تو غمخوارم
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) ۱۷/۱۱/۱۳۹۱