غربت

تو غربت زندگی رنگی نداره

چشاشو بسته تو شبهاش ستاره

تموم حسرت وغصه همینجاست

شبِ غربت شبِ پایانِ دنیاست

غروباش میشه دید اوجِ سرابو

یه خونه دید تو رویایِ یه خوابو

یه خونه یه سرابو وهم وفریاد

تو این غربت غریبه رفته از یاد

با اینکه هیچکیو اینجا نداره

همیشه روز و شب چشم انتظاره

غریبه خوابِ دیوارو میبینه

تو این تکرارِ بی برگشت میمیره

غم غربت داره میده عذابش

تو بیداری شده کابوسِ خوابش

نمیشه این قفس همرنگِ خونه

تو غربت زندگی عذابِ جونه

یه بن بست قصه ی غربت همینه

تنِ غربت مثِ میدونِ مینه

تو این مسلخ باید ازما جدا شی

بشی تنهاترین مثلِ خدا شی

تو تاریکیه شب های درازش

به خاموشیه شهرِ بی صدا شی

غریبه مرده بین خواب و بیدار

شب و روزاش شده معنیه تکرار

داره رنگ فراموشی میگیره

تو دام غربت و غصه اسیره

نه میشه اینجا هم رنگِ جماعت

نه داره به غریبه ها شباهت

تو این غربت نداره چشم براهی

نمیمیره شبِ درد و تباهی

دلش رو به کسی اینجا نمیده

غریبه از کسی وفا ندیده

تو غمها یار و همراهی نداره

که سر رو شونه های اون بزاره

واسه برگشت میدونه خیلی دیره

دعا کرده که تو غربت نمیره

ته بن بستِ آزادی همینجاست

غریبه خیلی وقته اینجا تنهاست

تو چشماش یخ زده تصویر دیوار

یه زنده مرده بین قتلِ افکار

تو این مسلخ باید ازما جدا شی

بشی تنهاترین مثلِ خدا شی

تو تاریکیه شب های درازش

به خاموشیه شهرِ بی صدا شی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/20113کپی شد!
922
۳۸