بیقوله
در این بیقوله تاریک،
در این شبراهه ی خاموش
منو وهم تو همراهیم،
پر از درد و غم قاپوش
شبیه خواب و رویایی،
در این معراج پروانه
شرر می باردت حتی،
به پای شمع ویرانه
من و فردای بی پرواز،
که بی تو غرق این محبس
ولی با عشق دیدارت،
پر از جانم همینم بس
نفس هر لحظه در تکرار،
رجز خوان دم نابت
که تن حتی به وقت مرگ،
اسیر و مست و بیتابت
در این آوار تنهایی،
شراب فکر تو همدم
من و مستی یاد تو،
نگاهم با دلم هم غم
تن تب کرده داغم،
اسیر شهر خواب تو
تنم تنپوش کابوسی،
هم آغوشم سراب تو
سکوتم راوی بغضی،
که میراثش گل اشکم
من آن ققنوس خاکستر،
برآرم سر ز خود کم کم
شررباره، حضورت من،
تبارم ،هیمه خاکستر
در این عزلت چه بی قاصد،
که پوپک بی کس و پرپر