کافه
جای من توی فالت خالی افتاد
همیشه قهوه ها از من گذشتن
همیشه از دهن افتاده چشمم
همش همجنس تو داغی رو بختن
می دونم عادت مردونگیته
حباب و دود و قلیون و لَمیدن
تو از میزای کافه چی می دونی؟
فقط کام و فقط کام و پُکیدن
توی سینَم لباس نو می شورن
دلم دلشوره های تازه می خواد
تنم یک شب زفاف و تور و شور و
لبم دریاشو بی اندازه می خواد
توی تاریکیِ این مطلق شب
دلم دنبالته دل دل نزن باز
همش ترسیدم از اینکه نباشی
از اینکه تو کبوتر شی ومن باز
ببین این کافه یادش رفته “ما” رُ
دیگه “ما”یی تو فال هیچ کسی نیست
همش “من” مونده و دنیای خالی
جزیره ای که تو هیچ اطلسی نیست
توی سینَم لباس نو می شورن
دلم دلشوره های تازه می خواد
تنم یک شب زفاف و تور و شور و
لبم دریاشو بی اندازه می خواد
نگار عمرانی
-
سلام نگارعزیز ممنونم از ترانه ت . چندتا کشف خوب توی کارت بود مثل بند دوم و چهارم و پنجم البته به عقیده ی من میشد برای اینکه تاثیر گذار تر بشن بیشتر روشون تامل کنی. اما چندتا نکته: همونطورکه آقای ابوالحسنی هم اشاره کردن چندتا سکته ی وزنی داشتی که به موسیقی شعرت لطمه زده بود مثل اینجا: از اینکه تو کبوتر شی ومن باز اینجا هم جابه جایی ارکان از ملاحت مصرع کم کرده توی تاریکیِ این مطلق شب توی بند اول هم من مفهوم مصرع چهارم رو دریافت نکردم ضمن اینکه قافیه شدن "گذشتن" با "بختن" حتی به لحاظ آوایی هم چندان زیبا نیست . توی بند ترجیع هم نتونستم متوجه مفهوم بشم و حلقه ی ارتباطی رو پیدا کنم. همین. امیدوارم نکاتی که گفتم بتونه کمکی بهت کنه. با تقدیم آرزوهای خوب و یک رای برای شما ((شادباشید))
مطالب پیشنهادی