بغض در گلو

خیلی خرجم زیاده این روزا
دلمو خیلی ساده میفروشم
واسه یه اتفاق ناممکن
مث سیر مثّ سرکه میجوشم
آدما زیادی بیرحمن
دل ندم دلم رو میدزدن
حالمو خیلی ساده میگیرن
گرچه چیزی ازش نمیپرسن
متاسفانه هیشکی هم
اونطوری که باس باشه نیست
چیزی که حقیقت محضه
اونقدا که راس باشه نیست

درد تو دلم ورم کرده
مثل بغضی که باز توی گلوم…
از همون عقده های طولانی
که نمیشه هیچوقت معلوم
دل من تازه تازه میسوزه
مثل نونی که از تنور ده…
مثل احساس غربتت تو عصر
مثل را(ه) رفتنت تو گور ده…
زهرا جعفری

از این نویسنده بیشتر بخوانید: