حس میکنم که بوی خون میدم
.
متروکم از دردی که همرامه تو آینه شکل جنون دیدم
بو میکشم عطر تنت رو باز حس میکنم که بوی خون میدم
متروکم از دردی که همرامه ترسی که رو آیینه ماسیده
از انزوا ،تحقیروتاریکی ترسی که خوشحالیم و دزدیده
بیزارم از تو ،از خودم ،از عشق می ترسم از دستای نرم تو
بیزارم از همبستری با مرگ می ترسم از آغوش گرم تو
با یاد تو هر لحظه کابوسه تو چشمهای تا ابد مرده
طرح یه روبان به رنگ سرخ دور گلوم انگار سر خورده
دنیای من کنج یه دیواره از سایه ی هشدار میترسم
جایی برای مردن من نیست حتی من از دیوار میترسم
بیزارم از تو ،از خودم ،از عشق می ترسم از دستای نرم تو
بیزارم از همبستری با مرگ می ترسم از آغوش گرم تو
-
بسيار زيبا؛ حس اعتراضو جانانه به تصوير ميكشيد با اين حال و هوايي كه بخاطر تصويرسازياتون پديد آورديد؛ واقعا احساستون ملموسه؛ خسته نباشيد
-
کار تاپی بود تبریک =D> @};-
-
سلام..خیلی لذت بخش بود..عالی عالی..تصویر سازیتو خیلی دوس داشتم... @};-
-
بسیار عالی موفق باشید @};- @};- @};-
-
سلام جناب هادی به آکادمی خوش اومدین ترانه ی زیبایی از شما خوندم. کاملاً با نظر عماد عزیز موافقم @};- @};- =D> =D> @};- @};-