جنگل باور
تلی از خاکستر..خوشه ی خشکیده و چشمان تو
که جنگل سبز بود میان همه ی این بی عدالتی
وجود تو غزل شده
بدون وزن و قافیه
برای شاه بیت غزل
ردیف چشمات کافیه
تو جنگل باورمی…
اما بدون یک درخت
تو شاه این قلب منی
اما بدون تاج و تخت
شکسته بودم جون دادی
منو به آسمون دادی
شدی تو یار و یاورم
زنده شد با تو باورم
فقط تو رو شنیدم
چشای سبزت و دیدم
واژه واژه غزل شدم
به شکل تو بدل شدم