ساقی
ای بنده تو از چه در هراسی
ای بنده تو از چه در هراسی
ای دوست چرا در التماسی
الله تو را رفیق و یار است
معشوق تو آفریده گار است
ای بنده تو از چه در هراسی
ای دوست چرا در التماسی
الله تو را رفیق و یار است
معشوق تو آفریده گار است
او مقصد بی نشان ندارد
ظن و اگر و گمان ندارد
او را چه نیاز بر عبادت
کارِ ادب است این ارادت
از لطف و کرامت اش چه گویم
مصداق منم دگر چه جویم
خورشید و زمین و ماه دارد
صد سنگر و سرپناه دارد
آشفته مباش در جهان اش
هر لحظه به نزد خود بخوانش
خوشنود شود ز دیدن تو
از دست به سر کشیدن تو
دنیاست که فانی است و باقیست
آن کس که تو را به عشق ساقیست
جز مهر مخوان از این حکایت
مختصِ خداست این درایت