جنگ
پدرم تو گذشته جامونده
جنگ تنها مردم را به شهادت نمی رساند جنگ حتی میتواند قلب نوه و نتیجه ی یک شهید را نیز از تپش بازدارد و این است نتیجه ی یک جنگ تحمیلی
پدرم تو گذشته جا مونده
هنوزم فکر جنگ و خمپارهس
خونه رو شکل پادگان کرده
مادرم خیلی وقته بیچارهس
باخودش با خداش راحت نیس
مردی که جنس قلبش از سنگه
سی و چن ساله که پدر داره
باخودش با خداش میجنگه
مادرم خیلی وقته بیچارهس
بس که تنها تو خونه میشینه
شب میخواد پیش شوهرش باشه
شوهرش خواب جنگُ میبینه
مادرم با خداش نمیجنگه
اما ترسش همیشه پابرجاس
همیشه از عقایدش میگه
باورم شه جهنم اون دنیاس؟
خستهام از خدای اجباری
«ترس» یعنی خدا یه بیرحمه
من خدایی رو میپرستم که
خونوادهم اونُ نمیفهمه!
مجرمم توی پادگانی که
هرکسی با خداش درگیره
مجرمی که نماز میخونه
اما قبلش وضو نمیگیره!
ما سه تا تو یه خونهایم اما
عاشق خط و مرز و دیواریم
مومنای شگفتانگیزیم!
توی خونه «سه»خدا داریم!!!