درگیر رویایِ شبی گرمم
درگیر رویایِ شبی گرمم با حالتی منحوس و تکراری
درگیر رویایِ شبی گرمم با حالتی منحوس و تکراری وا میکنم پیراهن شب را در بسترِ آغوش بیزاری
درگیر رویایِ شبی گرمم
با حالتی منحوس و تکراری
وا میکنم پیراهن شب را
در بسترِ آغوش بیزاری
من بی تامّل بین دستانت
در لحظههای تلخِ ناکامی
هی میفشارم لذّت ِشب را
با التماس و حال ِبد نامی
با حسرتِ لمس ِتو جان دادم
در گوشۀ دنجی به زیبایی
باید که پایان گیرم از این عشق
از راه سختی با شکیبایی
در من زنی هی شعر میبافد:
حال مرا درگیر کن ای عشق!
با شعر در لفافه می خواند:
مستفعلن مستفعلن ای عشق
از بیم رسوایی به سوی تو
در امتدادِ بغض حیرانم
یک خنده از لب های تو کافی است
تا جان بگیرد حس ِبیجانم
من با عبور از حالت دردم
مابین هذیان و شکوه تب
پا میگذارم روی احساسم
در لابهلای پرسههای شب
آهسته میبندی به موهایم
سنجاقهای زندگانی را
در لحظههایم جلوه میسازی
ماهیّت این مهربانی را