(تو) یک غم مشترک است…
قطره اشکی چکید و پایین رفت
تا به آبراهِ گونه ها افتاد
من نفهمیدم از کدوم شب ، غم
به دل بی جون ما افتاد
تو که دستت شفای عاجل بود
توی چشمات نگاه قاتل بود…
از کجای قصه ،جای دست تو
از چشّای تو ، رد پا افتاد؟
دست من لای مو های تو بود
مثل مردی که نصفه شب تنها
توی جنگل مسیر و گم کرد و
زیر نعش درخت ها افتاد…
غم جانکاه ، غم بی پایان
-غم از دست دادن تو بود-
غم مشترکی که پیوسته
توی آغوش عاشقا افتاد
تن من در تلاطم تن تو
مثل قایق اسیر طوفان شد
او که ماهی رو میگرفت عمری
توی قلاب ماهیا افتاد
وَ تو رنجیدی و پس از غم تو
تویِ چشمی به هم زدن دنیا
واژگون شد وَ عاقبت دریا
روی پاروی قایقا افتاد