خودم

بتی را که من از خودم ساختم
به یک‌باره در خود فرو ریختم
خودم را الک کردم و بعد از آن
الک را درون دل آویختم

ملالی ندارم از این واقعه
که من از خودم در خودم، باختم
خودم مار بودم در آستین خویش
سپر پیش پای خود انداختم

من عمری فقط در خودم بودم و
به دور خودم خط قرمز شدم
فراموش من شد منِ ما شدن
که از حتی “ما” گفتن، عاجز شدم

سرم را به لاکَ‌م فرو بردم و
ندیدم کسی را به غیر از خودم
نه عشقی نه یاری مَلاتَ‌م نشد
من آجر به آجر خودم می‌شدم

همان خشت اول کجی پا گرفت
غرور از همان لحظه معمار شد
رسیدم به پای ثریا ولی
همه خشت خشتِ من آوار شد

قدم می‌زنم روی آوار تا
منِ زیر ِ پا را تماشا کنم
چه مانده از آن مدعی جز غبار؟
دلیلی ندارم که حاشا کنم.

#مهدی_دمی‌زاده
#مهدی‌دمی‌زاده

کانال تلگرام اشعار و نوشته ها:
https://t.me/MehdiDamizadeh
صفحه اینستاگرام:
https://www.instagram.com/mehdi_damizadeh

 

 

 

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/115176کپی شد!
242