شب برفی
تموم جاده کولاکه
مسیر قلهی برفی
سکوت تو دلآزاره
بزن شاه دلم حرفی
قدمهای تو رو میخوام
زمستونه و دلتنگی
بیا یک عمر حبسم کن
میون اون دلِ سنگی
مگه دستامو گم کردی
که تو بیراههها موندم
منو با عشق پیدا کن
نگو مهمونِ ناخوندم
نفسهای تو رو میخوام
هوایِ پاک یکرنگی
تو جاری شو به قلب من
منم به اون دلِ سنگی
بگو چنتا سحر مونده
برای جشنِ آئینه
چقد باید تحمل کرد
بگو ای یار دیرینه
برای فتحِ قلب تو
چقد تا آسمون مونده
سقوط از چشم تو سخته
منو این ترس سوزونده
زمستونه ولی بازم
بهار از چشم تو پیداست
من و بارون و دست تو
برای من تهِ رویاست
به روی هر کسی جز من
چه راحت چشمْ میبندی
چه احساسی به من میده
تو وقتی ساده میخندی
من از سرما نمیترسم
تو وقتی گرم و پر شوری
بیا آغوش برفا شیم
نگو از رفتن و دوری
من از تقدیر بیزارم
هوایِ سردِ مجبوری
از اون روزیکه باید رفت
خلاف عادت و زوری
نباشی کوچه بن بسته
به جای پنجره دیوار
نباشی غربت این شهر
به روی قلب من آوار
فضای کلبه بیروحه
بزن ماه دلم حرفی
بگو چون من به سر داری
خیال یک شب برفی