سر یه دو راهی موندم ، یکی زندگی یکی مرگ
نمیمونه چیزی از من ، آخرای ترک این جنگ
کنج این اتاق تاریک ، میدیدم یه نور کم سو
آخرین امید من بود ، کشته شد تو این هیاهو
خوبه نیستی که ببینی ، ته دیدنت یه جیغه
باورت نمیشه عشقم ، توی دست من یه تیغه …
میدونی طاقت ندارم ، بغض و گریه هام زیاده
بین قلب و عقل عاشق ، همیشه یه جور تضاده
بکشم تیغو رو رگهام ؟ یا که برمیگردی امشب؟
واسه من تحمل تیغ ، بیشتره از نیش عقرب …
وقت رفتنم رسیده ، نمیای ولی تو انگار
میگه عقل من تو پستی ، دل من میکنه انکار
داره بسته میشه چشمام، تو نیومدی و مُردم
منو ول کردی ولی من، تو رو به خدا سپردم…
یه ورق با جوهر خون، قصه ی درام من بود
«عزیزم ، خدانگهدار…»، آخرین پیام من بود …
از این نویسنده بیشتر بخوانید: