رویا
رویا
به این نشسته به حسرت , خدا عنایت کرد
تو را به خواب, دو چشمم , دوباره روءیت کرد
خزید روی چو ماهت میان دستانم
لبانِ وحشی ِ سرخم به بوسه عادت کرد
عطش گرفت تمامِ وجود بیمارم
نگاهِ مست و خرابم تو را اجابت کرد
رسید دست نحیفم به مرمرِ بدنت
چه دلبرانه تنم با تنِ تو خلوت کرد
و داشت کلِ وجودم از عشق حظ می برد
که باز ساعتِ زنگی به من خیانت کرد
پراند تابش خورشید خواب نازم را
سریع پنجره ها را به نور دعوت کرد
به سانِ صاعقه سوزاند اشتیاقم را
به ظن خود که مرا از عذاب راحت کرد
چه اظطراب لطیفی! چه خواب شیرینی!
یقین تمامی هستی به من حسادت کرد
به حسرتت ننشانم ای آرزوی محال
بیا دوباره به خوابم , نگو جسارت کرد