مرداب
تو اون رودخونهی جاری
که از ماه سرازیره
من این مرداب بیروحم
که تنهاییش دلگیره
تا بارون شبم میشی
دلم جمع میشه توو دستام
تن خشک زمینخوردهم
یه اقیانوسه توو چشمام
همین حالا که اینجایی
همین لحظه، همین بودن
یه عمر میارزه به هر چی
به هر چیز غیر تو بودن
از اون بالا نگاهم کن
چی میبینی به جز حسرت؟
تنم خاکو بغل کرده
یه آهم توو دل غربت
تو تنها آرزوم بودی
شدم دلخوش به یک وعده
یه مرداب خسته از بودن
که به تنهاییش میخنده
از اینجا تا ته دنیا
برم، بازم دلم تنگه
من آغوش یه عصیانم
سکوتم حاکی از مرگه
تو یک رودی که بیکران
میریزه رو دل مهتاب
یه پژواک پر از نوری
توی طغیان یک سیلآب
شکستم، باد و بارون رفت
شدم شن، خیره به خورشید
توو این تنهایی و هجرت
بهسختی میشه دریا دید
از اون بالا نگاهم کن
چی میبینی به جز حسرت؟
تنم خاکو بغل کرده
یه آهم توو دل غربت
تو تنها آرزوم بودی
شدم دلخوش به یک وعده
یه مرداب خسته از بودن
که به تنهاییش میخنده