علی رمضان نژاد

منحط

ردِ  زخمــیِ   یادگـاری ها

رو تنم، این درختِ بی برگه

دلخوشم کن به آخرِ قصه

دلخوشم کن، بگو تهش مرگه

 

از یه جایی به بعد  می میری

جوری که شادیات  غمگینه

حتی  دردی که کوهه رو شونت

از یه جایی به بعد  تسکینه

 

حتی تقدیرِ ناگزیرت که

قاتلِ روهایاته  می بخشی

سرپا  می مونی حتی وقتی که

مثلِ آوار  رو خودت پخشی

 

متعهّد به درد  می مونی

متعهّد به درد  می میری

یه پسربچه ی لجوجی که

آخرش مثلِ مَرد می میری

 

با یه آیینه ی تمام قَد که

خودتو میندازه تو آغوشت

با لبایی که  لالایی هاتو

زمزمه می کُنه دَرِ گوشت

 

با خودت که مخاطبِ خودتی

تو جهانی که خیلیاش هرزن

زباله های غیرِ بازیافت که

حتی به مرگشون نمی ارزن

 

متعهّد به درد  می مونی

متعهّد به درد  می میری

یه پسربچه ی لجوجی که

آخرش مثلِ مَرد می میری

 

علی رمضان نژاد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/112569کپی شد!
463