سیب لبخند تو
								یک ترانه ی سنتی کلاسیک			
		
		
		
							
		
		
		داری از روی هَوس شورِ جدایی درسر
می روی فکر نکن راه تو را می گیرم
دل به دریا زده ای غافل از این دیوانه
میروی بعد تو از زخم زبان می میرم
جای تو نیست دگر در دل دیوانه ولی
ای خطا تا به ابد یادِ دلم می مانی
آبرو برده ای ازعشق ز من جانم را
دل به دریا زده ای بی خبراز طوفانی
بود در راه دلِ ساده ی این بیچاره
سیب لبخند تو شد عامل این گمراهی
می روی لعبت زیبای سیه مو اما
میشود تنگ برایت دل من گه گاهی
 
				 برگرد
برگرد چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم  به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم  به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم به خود می گیرد!!
به خود می گیرد!! ۳ دوبیتی…
۳ دوبیتی…