فراق
خسته از غفلت و نیرنگ و نفاق
قامتم خم شده از بار فراق
سوزد از بی خبری باغ دلم
کو نسیمی که وزد سمت عراق
سینه تنگ است و دگر روح ز تن
سر برآورده و نیم خیز شده
قطره اشکی دگرم نیست کز آن
شویم این عقده که سر ریز شده
گر فلشها همه سمتی دگر است
سمت معشوق روم با دل و جان
خار اگر مانع راه من و اوست
بارالها مددی خود برسان
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…