خاطره(سونیا عباسی)

یه خاطره هر چند که خیلی دور,وقتی میاد دنیاتو می گیره

آونقدر درگیرش میشی یه آن ,مثل کسی که داره میمیره

جوری بهم میریزه قلبت رو ,که دیگه مردن بهترین راهه

طوری که پیدا کردن روحت مثل یه سوزن از ته کاهه

من گم شدم تو خاطره اما برگشتن ازتو دیگه راحت نیست

جایی که برخورد تو هم با من مثل همیشه طبق عادت نیست

من دوره کردم خاطراتت رو شاید که رویای تو برگرده

فکرم نمیکردم که تاوانش تکرار کابوس و غم و درده

این زخمه کهنه یه شبه انگار با خاطرت سر باز کرده

روح ترک خورده ی دیروزم ,امروز تو رو آغاز کرده

از این نویسنده بیشتر بخوانید: