ایران من
“پوشیده چون جان می روی ،اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من” *
ای من فدای خاک تو ، ای مادر من ای وطن
سرسبز مانی تا ابد، ای کشور ای ایران من
از خاک تو روشن شده جان و دل و چشمم بدان
تیری اگر زد دشمنت، قربان تو چشمان من
حب الوطن دین من از، روز نخستین بوده ، پس
گویم که من ایرانی ام، ایران من! ایمان من
گر بهترین جای جهان، باشد برون از مرز تو
سوگند بر رب ای وطن، آنجا شود زندان من
با عشق میهن گر من و او همره و با هم شویم
صحرای لوتت می شود باغ من و بستان من
* مولانا
				
برگرد
چه بگویم زِ روانم بخدا خسته شدم درد افتاده به جانم بخدا خسته شدم  به دلم نیست گدایی کنم از دولت خویش بده یک راه نشانم بخدا خسته شدم
به خود می گیرد!!
۳ دوبیتی…