کابوس بیداری ….
ته چشمام، مثه این ساعتا خستس
مثه این ساعتا تا صبح بیداره
مثه این لحظه ی تردید از دیروز
که سر رو بالش فردا میذاره
ته چشمام یه کابوسه، نمیخوابه
ته چشمام یه فریاده که متروکه اس
پر از سرمای بعد از سوز شلیکه
ته چشمام پر از ته مونده و پوکه اس
ته چشمام یه شهر رو به آواره
ته چشمام یه تهران پر از دوده
تموم خستگی رو دوش چشمامه
مثه جرمه همون ماشین فرسوده
ته چشمام پر از دلشوره ی مرگه
پر از سردیه ارواح بدون تن
ته چشمام پر از آوارگی هامه
پر از دلشوره های بعد دلکندن
۰۰:۵۲ ۲۷.۱.۹۵