مرز

به این فکر کردم ازت دور شم
کنارت نباشم که مجبور شم
کنارم نمونی و عادت کنم
به عکسای کهنم حسادت کنم
نگاهت به پاهام زنجیر شد
تو رفتی و من رفتنم دیر شد
به عکسات گفتم که تنها شدم
که مجموعشون مثل من پیر شد
سفر کرد لبخند از صورتم
که با اشک پر کردم این خونه رو
فراموش کردم بگم عاشقم
رها کن، تو این مرد دیوونه رو
جهانم که قبل از تو بی مرز بود
با چشمات مرزاش تعریف شد
رسیدی وطن دستهای تو شد
تو رفتی و دنیام تحریف شد
به عکسی که داریم زل می زنم
با این عکس من بی وطن نیستم
به مردی که می خنده شک می کنم
شباهت به من داره من نیستم
سفر کرد لبخند از صورتم
که با اشک پر کردم این خونه رو
فراموش کردم بگم عاشقم
رها کن تو این مرد دیوونه رو

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/102143کپی شد!
788
۲
۱