مهمونی تیره
دلم واسه نگات میره
چقد این قصه دلگیره
نفس هام حبسه تو سینه
نگو که دست تقدیره
حواست سمت من باشه
تو این مهمونی تیره
چقد خسته و رنجورم
دلم از همه چی سیره
من هرچی که بلد بودم
واسه عشق تو رو کردم
ولی از بی وفایی هات
حالا با غصه خو کردم
حریف گریه هات میشم
تو از اقرار می ترسی
همش از من گریزونی
تو از تکرار میترسی