
محسن مقیمیان
خاک لب تشنه بود و شبنم را
در دل خویش جست و جو می کرد
گاه هم رو به آسمانها داشت
در دلش ابر آرزو می کرد
نرم نرمک جوانه ای سر زد
خاک لب تشنه را تکانی داد
به دل بی صدا و خشک زمین
مژده ی وصل میهمانی داد
آب هست خاک هست جوانه باید زد
همه نوشته ها ۱۳
فعالیت۳۹ دیدگاه
عضویت۱۲ اسفند ۱۳۹۱