رقص مرگ
من مرگو هر شب در بغل میگیرم ، اما
باز چشم من ،تو چشم فردا باز میشه
باز رقص تلخ زندگیم ،رو تیغ و آتیش
با ریتم معکوس زمان ،آغاز میشه
پا میکشم رو سنگفرش جاده ای که
بی انتهاس و خط پایانی نداره
مجبور جبر رفتنم،تا اینکه شاید
قلبم یه شب وایسه، بخواد تنهام بزاره
امروز هم طی شد ، به امیدی که امشب
باید شب آخر تو این تقدیر باشه .
ای مرگ خسته ام، گرممه ، آغوش وا کن
شاید که سرمات ،باعث تسکین ما شه.
آرش پاکی