یه روز این اسمون غم دیده…
یه روز این اسمون غم دیده
ابراشو روسرت شاباش میکنه
خدا غمها رو راهی میکنه و
شادی رو آش پشت پاش میکنه
یه روز این ابرای سیاه و سفید
بارون نقره رو سرت میریزن
جای آوار زجر و بدبختی
هی ترانه دور و برت میریزن
یه شبی از شبای تابستون
ماه تو چشمای شهر زل میزنه
باد هم روی گیس پالیزا
مثل مادربزرگ گل میزنه
یه سحر تیغ تابش خورشید
شاهرگ غصه هارو میبره
به رگ غیرتش که بربخوره
حنجر خشک ابر میغره
یه روزی تو بهار دلخوشیا
یه نمه از نسیم عشق میاد
غصه از یاد میره باور کن
توده های حجیم عشق میاد
شاید اخرشو خوب نبستم!بدون کوچک ترین ویرایشی گذاشتمش که نظر بدید و تو ویرایش کمکم کنید
پس حتما تا جایی که میتونید ایراد بگیرید
ببخشید اگه بد شده
ممنونم