آهای
آهای مغرور بی احساس، دارم از شهر تو میرم
دیگه حرفی نمی مونه، جز اینکه از تو دلگیرم
دارم میرم یه جایی که، یه مجنون عاشقم باشه
شاید یک مرد، یک آدم، اسیر عشق حوا شه
نفهمیدی من عاشق، شبا رو بی تو تب کردم
به شوق دیدن چشمات غما رو جون به لب کردم
نخواستی عاشقم باشی، نخواستی فرصتا بودن
تو با چشمات بهم گفتی، تلاشام سخت بیهودن
همیشه سخته دل کندن، ولی این بار آسونه
دلم دیگه باهات قهره، دیگه بسه نمی تونه
آهای مغرور بی احساس دارم از شهر تو میرم
دیگه حتی تو تنهاییم سراغت رو نمی گیرم