شبگرد
با من شکایت از شب ، با من هراس فردا
با زورقی شکسته ، مغروقِ موج دریا
تن خسته از رسیدن ، دل بسته ی سرابم
زنجیریِ تن خود ، در مسلخ عذابم
در حسرت جوانه ، زهرِ تبر چشیدم
پروانه های عشقو در کام شعله دیدم
با هر قدم به سمتِ مرداب رهسپارم
رودم ولی هوایِ دریا شدن ندارم
در بغض این ترانه ، فریادِ بی صدا بود
شبگردِ کوچه گشتن ، پایان ماجرا بود
« شبگرد کوچه هایی شده ام که مقصدشان به خود رسیدن است »