پاکتـــــــــــ نامــــــه
تا میکنــــــــم خــــــــود را درون پاکـــــت نامــــــــــه!
تلخ است احساسی که مدت هـــــــاست همرامه
با خونِ دل بر کاغذی بی روح حک کردم:
” قلبی بدون پیش قسط و رهن یکساله! “
بی طاقتم ، با این تنش ، در این شب ظلمت
مشتی شدم بر قلب بی روح یه آواره
من بی هوا رفتم ، ولی آغازو گم کردم!
اجماع “من” با “تو”… قضایای محـــاله!
این جا غبار مِه گرفته کوچه هارو
شهر شما درگیر احسـاس بهاره!
ما “با تفاوت” از یه درد “مشترک” ، دلخور!
همدستِ این همدردیِ بی مصرفِ بی ربط!
تو سرخوش از ناکامــــی دیروز و امروزت!
من دلخور از تنهاییِ هــر روزه و هر شب!
بر کاغذ احساس ، با خونِ دلم اینجا
حک میکنم دردِ جدایی را برای تو!
حس میکنـــی احساس یخ را در کلامِ من
وقتی که میگویی: بمیـــرم من ، فـدای تو!
اَســرارِ این الفاظِ مشکــــوکت چه غمبـــــار است!
احساسِ این تلخی ، که مدت هـــــاست همرامه
سخت است فهم ” حرفـــ ” های من برای تو
تا میکنـــــم ” خود ” را درون پاکت نامـــــــــه!