رویش
آخرین جمعه
یه روزی عطر تو از بالا میپاشه
روزی که آینهبندون بهاره
روزی که یه دست پاک و با طراوت
خوبی آرزوهامو نو میاره
تو میآی وقتی هنوزم منِ تنها
پرم از روزای سرد بینهایت
وقتی که قلب من… این خسته ی عاشق
سر به سر درده…یه درد بینهایت
من یکی میشناسم اینا رو…میدونم
قلب این آدما از آهن و سنگه
همدلی عمریه پا گذاشته رفته
هرچه میبینی فقط ننگه و ننگه
همه چیمون شده بازیچهی تزویر
دیگه رنگی نداره بندگیهامون
داریم از وحشت بی کسی میمیریم
بوی مردگی میده “زندگیهامون”
تو بیا پس بزن این تاریکیا رو
آخه ما شبزدهها تشنهی نوریم
دلمون واسهی روشنی میگیره
آخه از تابش گرمای تو دوریم
تو میآی… آره میآی… میدونم آقا
آخرین جمعه تو هم میرسی از راه
ای هنوزِ همچنان! خوبِ همیشه!
ای بزرگِ بهترین! خوبیِ هرگاه!