معجزه
معجزه
پی یک مُعجزه بودم
تو روزای نا امیدی
بین اون همه هَیاهو
تو به داد من رسیدی
منو از غربت گرفتی
از تنِ سپرده بر باد
چشمایِ روشنی بَخشت
زندگی رو یاد من داد
تویِ روزگارِ تردید
تو تَبَلوُرِ یقینی
تو غریب آشنایی
واسه من خودی ترینی
واسه من که باورامو
سَرِعشق شکسته بودم
شدی جون پناهِ آخر
واسه من که خسته بودم
هم قَبیله یِ محبت
از تَبارِ عاشقایی
اگه کُفره منِ کافر
بایدم بگم خدایی
تو مثهِ طلوع نوری
توی این شبِ شِقاوَت
مثه مهتاب میدرخشی
با شُکوه و با اصالت…