واژه خستگی فقط یه واژه تنها نیست یه دنیاست
همین لحظه
همین لحظه به دور ازتو
یکی بی وقفه می باره
با یادِ خاطرات خوب
تمام شب رو بیداره
همین لحظه به دور ازتو
پْرم از حسِ دل تنگی
دیگه محدود شد ه دنیام
به یک دنیای بی رنگی
دیگه گرمای احساسم
واسه دستات تب کرده
حالا خورشید این عاشق
خودش رو رنگ شب کرده
همین لحظه به دور از تو
تنم خسته ست دلبندم
دارم تو بغضِ تنهایی
به جای گریه می خندم
همین لحظه همین حالا
دیگه میرم تک وتنها
تاکه پلک هام بسته شن
تا با یادت بشم پیدا
پنجاه درجه
قصه ی باغ
بی خیالت شدم