خیلی وقته
خیلی وقته
خیلی وقته دیگه هیچ کس روی قلبم پا نزاشته
رفته همدرده درونم حتی اشکی جا نزاشته
اونکه برده دلو با خود تا فراسوی سیاهی
حتی یک فانوس مرده توی کوره راه نزاشته
مرده خورشید وجودم، غم نشست رو تار و پودم
توی آسمون تردید چند نفس هوا نزاشته
چه جوری دووم بیارم میون سکوت سردی
که برای زنده موندن یه غزل صدا نزاشته
میمیرم بدون چشمی که چراغ قفسم بود
اما اون برای دردم جرعهای دوا نزاشته
رفت و من تنها نشستم کنار سایه ی مردی
که تو قاب دل تنگم عکسی از وفا نزاشته!