یادم میاد …
یادم میاد وقتی که چشماتو
بستی و دنیا سرد و خالی شد
پاییز یه خلوتگاهِ تنها بود
بارون تو اون لحظه چه حالی شد
میبارید و میباریدم از غم
وقتی چمدون رو زمین سُر خورد
سنگای براقِ پر از اندوه
دور میشدی و قلبم آروم مُرد
بستی و چشماتو ندیدی من
یه بی قرار خسته تو بادم
توی فرودگاهی که تقدیرم
می برد تورو اما نرفت یادم
یادم میاد یه شیشه ی بی جون
مرز دل و دستای سردم شد
وقتی که پرواز کردی فهمیدم
کی توی این چند سال مَردم شد !
مردی که عشق و خاک و احساسو
میفروشه تا که از سرش واشه
دور میشه از اسم توی قلبش
حتی اگه اون همسرش باشه …