بغض چار ساله

یادگار خاطرات دانشگاس
نفرت از روزهای تعطیلی
کافه تریا و یک میز مخصوص
تف به جشن فارغ التحصیلی
……….
آخرین روزهای شهریور
هم صدا با غم پاییز شد
کاسه صبر بغض چارساله
بعد سوت قطار لبریز شد
……….
سالن انتظار و اشکی که
تو ندیدی و من باریدم
آخرین سلفی دوتایی
آخرین باری که خندیدم
……….
رفتنی شدی چه ساده…بی تقصیر
مثل من تو خون دل می خوردی
با خودم بغض و درد آوردم
با خودت حسرتو می بردی
……….
فاصله می گرفتی هی از من
یک قدم واسه ما بود خیلی
حسای مشترک از بین رفت
رو خطوط موازی ریلی
……….
تو نپرسیدی…هیچی نگفتم
این سکوت بدتر از ترکش بود
وای از این غربت عاشق سوز
کاش احساس من سرکش بود
……….
توو هوای غروب حضورت
مرگ رویای من تسریع شد
روی دستای سرد جدایی
جسم لبخند من تشییع شد
……….
قصه تلخ این آشنایی
چهل و هشت ماه بی وقفه با من
اولین سکانس توی دانشگاه
آخرین سکانس راه آهن
……….
محمد قاسمی (شاهد)

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/99029کپی شد!
752
۱۵
۱

  • betty سلام ترانه زیبا و دوست داشتنی بود قلمتون سبز
  • وحیدی(سورمه) سلام آقای قاسمی ترانتون رو خوندم زیبا احساستون رو بیان کردین خاطرات دانشگاه رو برای همه زنده کردین
  • نرگس حفیظی سلام و درود آقای قاسمی کارتون رو به لحاظ فضاسازی و حس واقعا دوست داشتم. من هم خودم رو در مقام نقد نمی بینم به خصوص جایی که آقای شریفی عزیز حضور داشته باشن. همیشه از خوندن کاراتون لذت می برم. با آرزوی بهترین ها
  • بهزاد صنعتی سلام و درود محمد جان...زیبا بود... لایک تقدیمت...موفق باشی
  • بانوی ترانه های عاشقانه-ژیلاقنبری سلام و درود برای کار زیباتون ..واقعا جناب شریفی یه نعمت هستن واسه آکادمی انشاا..که زنده باشن.در کل بسیار یادآوری زیبایی از روزهای دانشگاه بود..موفق باشید
  • اشکان آقایی سلام به محمد قاسمی عزیز مثل همیشه کارت زیبا بود قلم با احساسی داری رفیق موفق و موندگار باشی.
  • مصطفی اعلایی سلام و درود خدمت محمد عزیز... خوشحالم باز یه ترانه ی زیبا ازت می خونم و حالم خوب شد... البته من در مقام منتقد نیستم و خوشبختانه جناب شریفی عزیز با آون نگاه تیزبین شون کاملا ترانه رو نقد کردن.... سبز باشی به مهر رفیق
  • علی اصغر شریفی کارتون رو از لحاظ حس ، داشتن روایت، فضاسازی (ایستگاه راه آهن) و پایان بندی دوست داشتم. اما یه جاهایی در جزئیات ، با کارت مشکل دارم . مثلا یک جاهایی که به نظر بنده ، غلو بیش از حد هست و میشد ساده تر منظور رو رسوند: جسم لبخند من تشییع شد>>> لبخند بر روی صورت شما دیگه از بین رفته، اما اینکه بخواهیم برای لبخند انسان که یه حس و حالت زمانی و موقعیتی هست ،بیاییم یک نوع جانبخشی نسبت بدیم و بگیم: جسم لبخند! به نظر بنده زیبا نیست و غلو محض هست. میشد تعابیر ساده تر و گیراتری رو ساخت. در این بند: فاصله می گرفتی هی از من یک قدم واسه ما بود خیلی حسای مشترک از بین رفت رو خطوط موازی ریلی >>> به نظر بنده در مصراع هایی که قافیه سازی انجام شده، جابجایی ارکان نامناسب خیلی مشهوده و فکر میکنم که صرفا برای قافیه سازی بوده. در این بند: تو نپرسیدی…هیچی نگفتم این سکوت بدتر از ترکش بود وای از این غربت عاشق سوز کاش احساس من سرکش بود >>>در مصراع دوم این بند، نمیدونم منظور از کلمه " ترکش" ، عمل ترک کردن هست یا نه منظورتون ترکش جنگی هست؟! این سوالی که برای منه مخاطب به وجود میاد، یعنی اینکه خیلی مصراع سازی و بیان ، خیلی قوی و ملموس نبوده. اگر این کلمه رو به معنی ترک کردن در نظر بگیریم، من فکر میکنم قافیه دچار مشکل هست. البته خودم دو به شک هستم. اگر به معنای ترکش جنگی در نظر بگیریم ، این یعنی استفاده و کار کشیدن از کلمه ای که یهویی و بدون مقدمه و به صورت منفعل در کار حضور داره و هیچ مقدمه سازی و فضاسازی ضمنی براش در نظر گرفته نشده. و اصلا ربطی به لوکیشین ایستگاه قطار ندارد. در این بند: رفتنی شدی چه ساده…بی تقصیر مثل من تو خون دل می خوردی با خودم بغض و درد آوردم با خودت حسرتو می بردی در مصراع دوم، میای و از حال اون طرف برای منه مخاطب میگی، که این به نظر بنده درست نیست. این یه روایت یکطرفه هست و از اول کار تا آخر کار داری از خودت و سکوت و .... صحبت میکنی ، برای منه مخاطب سوال پیش اومده چطور بدون هیچ اشاره ای در قبل (اشاره به عشق دوطرفه و یا ساختن دیالوگ و نقل قول از زبان اون طرف) ، میای و صحبت از حس و حال اون طرف میکنی و میگید مثل من تو خون دل میخوردی !! برای منه مخاطب سوال پیش میاد و میگم ، نه ، شاید هم اینطور نبوده ؟ تو از کجا میدونی؟ و...... این حرف و سوالی که بیان کردم به خاطر نبود مقدمه و گفتن از حس و حال اون طرف و شناسوندن طرف به منه مخطب هست. مصراع چهارم همین بند هم، باز ادامه همین قصه هست، وقتی طرف رفته و به قول معروف علی مونده و حوضش، و نتونسته بهش بگه که من بهت علاقه داشتم، پس الان اون حسرته برای تو(راوی قصه) هست نه اونیکه رفته! من فکر میکنم این کار با یه بازنگری مجدد، یه کار خیلی خوب بشه. *موفق باشید*
    • محمد قاسمی (شاهد) سلام جناب شریفی عزیز. اول اعتراف کنم که نقداتونو همیشه دوست داشتم و دنبال میکردم و وقتی نقدتون پای کارام باشه خوشحال میشم. دوم اینکه ممنون از وقتی که گذاشتی و ترانمو با دقت دنبال کردید. در مورد جسم لبخند و مورد غلو که اشاره کردید... همونطور که فرمودید این جانبخشیه و به هر حال جانبخشی خودش غلوه ولی اینکه میشد تعابیر دیگه ای هم بکار برد بله حق با شماس ولی خب بنده اینجوری میخواستم شدت ناراحتی رو تصویر سازی کنم. در مورد بندی که جابجایی ارکانو اشاره کردید (یک قدم واسه ما بود خیلی)... حقیقتشو بخواین بنظر بنده هم این ازون جابجایی ارکانیه که خیلی توو چشمه ولی شخصا خودم این جابجایی رو دوست دارم و بنظرم خیلی نامناسب نیست.البته نظر شما بسیار محترمه. در مورد بند: تو نپرسیدی... هیچی نگفتم این سکوت بدتر از ترکش بود خب طبیعتا منظورم ترکش جنگیس ولی اینکه حالا بی مقدمه آورده شده و با فضای روایت سنخیتی نداره تا یه حدودی با شماس. البته من اینجا تناسبی مدنظرم نبوده که بخوام اجزای دیگه جنگو بیارم و اینکه بار بالقوه ترکش به عنوان یک زخم مدنظرم بوده.مثل اینکه مثلا میگیم بمب خنده که خب ارتباطی به جنگ نداره و اون حجم و اثرش مدنظره. در مورد بند باخودم بغض و درد آوردم، با خودت حسرتو میبردی. من کلا توو این روایت دنبال یه حس غریب دو طرفه است و یه پشیمونی و ناراحتی دوطرفه.مثل جایی که میگم تو نپرسیدی... هیچی نگفتم و اینکه اینم میتونه یه برداشت باشه و همیشه یه طرفه نباشه البته برداشت برای مخاطب آزاده و خب اینم میتونه یه مزیت باشه. دقیقا عدم جسارت ابراز علاقه دوطرف بهم مدنظرم بوده. در نهایت اینکه بسیار ممنونم از لطف بیکرانتون و امیدوارم همیشه امضای شمارو پای ترانه هام ببینمّ ببخشید من با موبایل جواب دادم و اگه اشتباهی تایپ شده عذرخواهم. مانا باشید و شاد.