شهرِ بی شاعر

تو شبیهِ همون جنینی که
روی آسفالتِ کوچه جا مونده
اونکه تو کافه های تنهایی
توی قحطیِ واژه ها خونده

غصه حکمِ یه فاعل و داره
وقتی که قلبِ تو یه مفعوله
مثلِ فیلمای آلفرد هیچکاک
لحظه واست همیشه مجهوله

وقتی که حرف تو ترانه شد و
هر سرنگ واسه تو یه خواننده
گم شدی توی بغض و سرگیجه
گریه داری توُ پشتِ هر خنده

گم شدی توی شهرِ بی شاعر
هیشکی حتا تو رو نمی شناسه
اینجا مردم غریبه با شعرن
یا دلی که غریقِ احساسه

زخمِ تزریقِ کشتنِ شعر و
روی بازوی واژه ها دیدی
اما بازم تو اوجِ تنهایی
تو سکوتِ ترانه رقصیدی

تو شبیه همون جنینی که
توی بطنِ یه قصه می میره
دور تو حلقه میزنن مردم
توی کوچه صدای آژیره

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/95306کپی شد!
180
۳