"حسّ شکست"

"حسّ شکست"

من عاشقت نشدم تا سحر نشده
چشمام ُ رو به غروب تو وا کنم
یا شب تنمُ مث چن تیکه لباس
تو ساک خاطره های تو تا کنم

من عاشقت نشدم تا اطاقمون
از بوی عشقی جوونمرگ پُر بشه
حسّ شکستُ بکاری تو قلبت و
فرصت بدی که یه توده تومور بشه

من عاشقت نشدم تا تو هر غروب
رخت عزاتُ بپوشی تو پارک شهر
با انقراض دلت همقسم شی و
روزاتُ زهر کنی با سکوت و قهر

من عاشق تو شدم تا بهونه شم
آشتی بدم تو رو با عشق و اعتماد
فانوس شعله ی لرزونی شم که شب
با رقص مرگ ، گلاویزه توی باد

از این به بعد فقط دستای خودم
تو اوج روزای پر غصّه با توئه
تنهام نذار… دل با وفای من↓
تا فصل آخر این قصّه با توئه

https://www.academytaraneh.com/94005کپی شد!
998
۸
۱
۱