مجسمه
لباس شرمو بکن از تن لطافت شعر
عروس باکره ی تو دیگه یه راهبه نیست
یه سالی میشه که خونه ش ته جهنمه و
سکوت اون واسه آرامش و مراقبه نیست
حالا مجسمه ای مونده جای دختری که
ترک ترک تن اون سرزمین زلزله هاس
یه عمر از هیجانش قلم به رقص می اومد
حالا یه مرثیه خونه که راوی گله هاس
عروس باکره ی تو الان یه هرزه شده
که از نهایت دردش با هرکی می خنده
حریق ملتهبی که حریف دریا بود
حالا تمام وجودش به عطسه ای بنده
یه بغض تلخ گلوگیر صداشو پرکرده
به عشق و زندگی و هرچی هست شک داره
براش تمام مسیرا به سمت بن بسته
به کل آدمای گل بدست شک داره
سراغمو بگیر از پچ پچای مردم شهر
ازین جماعت پرادعای بی همه چیز
می خوام چشام یه جهنم حقارتو بریزه
تو چشم مردای هیز و غریبه های مریض
عروس باکره ی تو الان یه هرزه شده
که از نهایت دردش با هرکی می خنده
حریق ملتهبی که حریف دریا بود
حالا تمام وجودش به عطسه ای بنده