"غربت بهار"
شب برای درخت کابوسه
وقتی خوابش مسیر صاعقه شه
وقتی هر برگ تازه صفحه ای نو
روی اسناد سوء سابقه شه
وقتی عریونی یه جنگل سبز
توو چش هیچ درختی فاجعه نیست
کنج تنهایی معتکف شدن و
غصه خوردن علاج واقعه نیست
شاخ و برگم نثار باد خزون
من توو بی برگیم دلم سبزه
این جهانی که توو نگاه منه
توی فصل توهّمم سبزه
متّهم کن منو به وهم و جنون
واقعیّت که رام میل تو نیست
این درخت از تبار حادثه هاست
ترسش از غرّشای سیل تو نیست
ترس من غربت بهاریه که
هیشکی دلواپسش هنوز نشده
ترس من نا امیدی از "فردا"ست
توو شبی که یه عمره روز نشده