سرباز

آغوش قبرم داره سمتم باز میشه
فصل جدید زندگیم آغاز میشه
آماده کن رخت عزاتو مادر من
این تک پسر کم کم داره سرباز میشه
شعرامو از آغوش من میگیرن اینجا
گل واژه ها روی لبم می میرن اینجا
اینجا غزل باخشم شب تحقیر میشه
اینجا یه زندونه،همه دلگیرن اینجا
جای قلم،از چشم من میباره شعرام
می بینم و پیش چشام می سوزه دنیام
خاموشی شب رو زدن وقتش رسیده
با تیغ آهم پاره‌شه رگهای فردام
نایی برای پر زدن دیگه ندارم
تسلیم‌ ِ استبدادِ سیم ِ خار دارم
عشقی ندارم تا بشه انگیزهء من
قلبم روباید زیر پوتینم بذارم…

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/92575کپی شد!
528
۳