تو سرما خوردی انگاری …
سرما خوردی
یه چای سبز روی میزو یه قاب عکس روی دیوار
چشام ابری و بارونی تا این موقعه شب بیدار
تونیستی و توی خلوت لبالب عشق و احساسم
چقدرعوض شدی دیگه تورو اصلا نمی شناسم
تو رو دیدم باشالی که خودم خریدمش واست
کنارش تکیه دادی تو چقدر تا مرگ من راه هست
به من تو سوذن داشتی بهم شک کردی هر لحظه
دارم تو گریه می سو زم این از دوست داشتن محضه
خبر دادن به من امشب توهم بارونیه چشمات
فرو پاشیده اشعارت شکسته بغض لای حرفات
بدون چتر زیر بارون تو سرما خوردی انگاری
دارم دنیارو فوهش میدم تو هم حس من و داری
تو نیستی و حالا عکسات مثل مسکن واسم
تو تسکینی واسه دردام به تو پرت می شه هواسم
یه اسپرسوی ناب و تلخ بدون قند و شیرینی
هواش و کردم این روزا با این حالی که می بینی
یه رازی رو بهت می گم فقط پیش خودت باشه
دل رنجور من می خواد نگاهت سقف من باشه